مطالب روانشناسي



طلاق: گزينه اي براي من نيست


ساشا ، چرا پدر و مادرت طلاق گرفتند؟ "مادر كروپلروز يك روز در آينه عقب واگن استيشن خود غرق شد. او در پي خاك بود.


من جواب دادم: "مادرم دموکرات است و پدرم جمهوري خواه." به نظر مي رسيد که آنها بحث زيادي در مورد سياست داشتند.


به نظر نمي رسيد والدين من ازدواج بدي داشته باشند. خاطرات کودکي من مربوط به سفرهاي اتومبيلراني در سراسر کشور است ، پريدن روي تخت با نروژي محبوبمان ، برادر کوچکم به من مي آموزد که چگونه فوتبال پرتاب کنم و بدون دست دوچرخه سواري کنم و والدينم - هر دو معلم - مرا تشويق مي کنند که کنجکاو شوم در مورد همه چيز.


ما نوعي خانواده بوديم که هيچ کس نمي خواست طلاق بگيرد. حماسه والدينم براي همه جالب بود.


من 10 ساله بودم. همانطور که مادرم به ما گفت آنها از هم جدا مي شوند ، در اتاق نشيمن نشستيم ، بچه اي در دامان هر يک از والدين بود. خشکم زد. من نگاه مي کردم که صورت برادر کوچکم مچاله مي شود. گريه کرديم تماشايي. آيا نمي توانيم آنها را وادار کنيم که نظر خود را تغيير دهند؟ آنها با ناراحتي رنج و عذاب ما را تحمل کردند و مادر در چند بلوک آن دوبلکس اجاره کرد.


همانطور که طلاق مي رود ، والدين من به خوبي از پس اين کار برمي آيند. آنها هرگز کلمه متوسطي راجع به يکديگر نگفتند. آنها در کنفرانس هاي معلمان ، رويدادهاي ورزشي و جشن هاي شبانه با هم متحد بودند. من و برادرم سبد لباسشويي را با لباس بار کرديم و رفت و برگشت شاتل کرديم و دو هفته را با مادر و دو هفته را با پدر سپري کرديم.


در همين حال ، من مصمم شدم که بچه مطلبي باشم که خوب شد. من يک نوع A هستم ، که به اولين زاده مي رسم. برادرم فقط با دوچرخه خاکي خود در محله چرخيد و از مادر و پدر جدا شد.


 


مشکل طلاق اين است که بچه ها مي خواهند مرکز جهان باشند. وقتي والدينتان طلاق مي گيرند ، کارهاي شيطاني شما در بالاي صحنه شما قرار مي گيرند. و من توسط چيزي که در استخوانهايم مي دانستم ديوانه شدم: آنها هنوز هم يکديگر را دوست داشتند.


بچه هاي بزرگسالي و مخفي کوچک و تاريکي که حمل مي کنند اين است که ما محکوم به انجام همان کار هستيم. ما 50 درصد بيشتر از ازدواج هايي که والدينشان کنار هم هستند ، ممکن است به ازدواج خود پايان دهيم. و ما براي جلوگيري از شکستن قلب بچه هاي خود روزي هر کاري خواهيم کرد - از جمله ازدواج نکردن و بچه دار نشدن.


بايد بدانم در 20 سالگي ، من با دوست پسرم زندگي مي کردم که متوجه شدم چيز عجيبي وجود دارد: همه دوستان ما در حال ازدواج بودند. "چرا؟" من از بهترين دوست خود پرسيدم وقتي با خبر خوشحالش تماس گرفت. من در آن عروسي دعوت نشده ام که ساقدوش باشم.


من سرانجام مي خواستم مادر شوم ، بنابراين به طور عادي از مادرم س askedال کردم که اگر من و دوست پسرم بچه دار شويم چه فکري مي کند؟ من 30 ساله بودم و نياز داشتم نمايش را به جاده برسانم. مادرم جوجه دهه 60 شيادي است - او حتي کمي شبيه گلوريا استاينم است - بنابراين من فهميدم که با اين کار خونسرد است. اشتباه. فراموش کردم جوجه دهه 60 در دهه 50 پرورش يافته است.


من کليسا را ??رزرو کردم. من در تمام طول مراسم آب فشان گريه کردم و وزير مجبور بود قاچاق دستمال هاي من را ادامه دهد. خيلي نگران کننده بودن من در مورد ازدواج است. من از ذهنم ترسيده بودم و از شدت آن غرق شدم.


با اين حال من مصمم بودم که اين کار را متفاوت انجام دهم. جايي که پدر و مادرم تمام شب بيدار بودند و با جين رامي بازي مي کردند زيرا بازنده مجبور بود چراغ را خاموش کند ، من ازدواج را انتخاب کردم که در آن امتياز کسب نکنيم. يک بار پدرم از من پرسيد که چقدر اجازه مي دهم شوهرم بحث کند. من به او گفتم: "حدود نيمي از وقت". پدر من باور نکرده بود که دختر لجبازش اين همه زمين را واگذار مي کند. من گفتم: "اما بابا" - که احساس مي کنم در اين گفتگو پيرمرد هستم - "گاهي اوقات او در حقيقت حق دارد.


در عروسي برش کوکي ها که مادرم در 19 سالگي ازدواج کرد ، برابري انتظار نمي رفت و او هم نبايد حرفه اي بود. وزير در ضبط نوار حلقه به حلقه از مراسمي که هنوز برگزار مي کند ، "مرد رئيس خانواده است". وي اخيراً به من اعتراف کرد: "من نمي دانستم چگونه دوباره در مورد قرارداد مذاکره کنم." تنها کاري که او مي توانست انجام دهد اين بود که آن را باطل کند و به تنهايي با زندگي روبرو شود.


من در دوبلکس او بودم که مادر نروژي من در تماس تلفني تماس گرفت و به او پيشنهاد کار تدريس داد. او تلفن را قطع کرد و از اتاق نشيمن پيروت کرد. فکر کردم در زندگي ام هرگز آنقدر مستاصل نخواهم شد.


الان خيلي بيشتر از آنها ميبخشم که خودم پدر و مادر هستم. چقدر سخت بوده که پنهان کردن يک قلب شکسته و تجمع در برابر چالش هاي فرزندپروري انفرادي باشد. هنگامي که ما مي خواستيم سرزنش کنيم ، چگونه مجبور شده اند زبان خود را گاز بگيرند. و به روح فقيري که سعي کردند با پدر و مادر تنها من قرار ملاقات بگذارند: متاسفم که براي شما خيلي احمق بودم.


من آرزو داشتم که پدر و مادر شوم زيرا اين فرصت را براي لذت بردن از نشاط بازيگري جواني مي ديدم اما پايان کار را دوباره نوشتم. "چه کسي دوران کودکي خوشي را پشت سر مي گذارد؟" دوست دارم از بچه هام بپرسم آنها مته را مي دانند. آنها بازوهاي جوانه لوبياي کوچک خود را به هوا بلند مي کنند و فرياد مي کشند: "من!" من هنوز اين موضوع را بهم نزده ام.


به عنوان يک بچه مطلقه ، نگران بودم که ازدواج من از فيوز منفجر شود و من قادر به کنترل آن نباشم. اکنون من ازدواج را به عنوان ميليون ها چوب کبريت کوچک مي بينم که با خيال راحت آنها را بيرون مي کشيم: آيا وقتي شوهرم از من مي خواهد چيزي به او بدهم ، ضربه محکم و ناگهاني مي خورم يا اينکه چشم او را مي گيرم و لبخند مي زنم؟ ازدواج لحظه بزرگ پرواز "من انجام مي دهم" نيست. اين چگونگي کنترل همه ساعت هاي معمولي و غيرمجاز با کنترل ها ، اختراع برنامه هاي پرواز است. من مي خواهم فرزندانم براي پرواز با اين هواپيما به بزرگسالان اعتماد کنند.


بچه هاي من هنوز در تلاشند تا ترتيب پدر و مادر من را دريابند. مردمان من شش بلوک با هم زندگي مي کنند اما به عنوان Mor Mor و Happy ، تيم مادربزرگ ها عمل مي کنند. يک بار ، بعد از خواب در خانه مادرم ، دختر کوچکترم در رانندگي به خانه گفت: "خوشحال هم خواب فرو برد." از خنده ترکيدم. فکر نمي کنم طلاق براي بچه هاي من منطقي باشد. اميدوارم هرگز نخواهد شد. 


اطلاعات بيشتر درباره اين نوشتار مبدأبراي اطلاعات ترجمه بيشتر، نوشتار مبدأ لازم است.


 


سوال ترفند: آيا طلاق براي کودکان خوب است يا بد؟ پاسخ: بستگي به آنچه در ازدواج قبل از طلاق اتفاق افتاده است. پاول آماتو ، دکتراي جامعه شناسي ، از دانشگاه نبراسکا ، که نزديک به دو دهه 2000 خانواده را دنبال کرده است ، گزارش مي دهد: "اگر در ازدواج اختلافات زيادي وجود داشته باشد ، در واقع فرزندان در صورت طلاق بهتر عمل مي کنند." فرزندان اين خانواده ها تا بزرگسالي جوان خود ، و دريافتند که بچه هاي طلاق با اختلاف بالا نيز به همان اندازه خوشحال هستند و به اندازه همسالاني که در خانه هاي دست نخورده بزرگ شده اند کار مي کنند. وي مي گويد ، بيشترين آسيب ديدگي طلاق ، فرزندان ازدواج هايي است که قبل از جدايي در آنها خصومت زياد نبوده است. زن و شوهر فقط کنار مي روند و بچه ها متوجه نمي شوند چيزي از دست رفته باشد. آماتو در گزارش "يک نسل در خطر" (هاروارد) گزارش مي دهد: "انحلال خانه اي که به نظر آنها پايدار بود ، يک اتفاق ناخوشايند و آزار دهنده در زندگي اين فرزندان است." آماتو مي گويد ، طلاق با تعارض پايين ، احساس اعتماد بچه ها را از بين مي برد و باعث ناراحتي رواني بزرگ آنها مي شود. آنها در برقراري روابط خود مشکل دارند و "به ويژه در بزرگسالي" ناراضي هستند.جهش از يک خانه استرس زا که از يک مورد خوشايند لرزيده است که ميتوان از مشاوره طلاق تلفني آن را حل و فصل کنند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته های نورا صبا 825 پایگاه جامع بانک اطلاعاتی مشاغل ارومیه - وبلاگ دانلود تحقیق میناکاری تاپیک فایل نويسندگي نایسفان مرکز خرید دام زنده در تهران نواندیشان پاسارگاد